باز نور نور، باز شور شور باز پای عقل مانده در گل غرور عقل، درک عشق را می‌برد به گور فهم، منتظر نشسته تا مگر که عاشقی کند ظهور تا شود فنا در حضور آن حضور روشنی که شمس را نموده کور جلوه‌ای ز جلوه‌های خاک پای زینب است زینبی که بی‌صداست بی‌صدا که نه! سکوت او حیاست زینبی که وقت غرّشش که می‌رسد «علی مرتضی» است زینبی که وقت صلح، مجتبی است زینبی که وقت مهر، مادر است زینبی که وقت قهر، تیغ تیز ذوالفقار شیر کبریاست زینبی که کربلاست زینبی که یک‌تنه علم‌به‌دوش دشت نینواست زینبی که با خدا و تا خدا و کشتی‌نجات خلق را همیشه ناخداست عرصه‌ی حکومتش چه گویمت که تا کجاست سقف پهنه‌ی بهشت، خاک‍‍‍‍‌سای زینب است جود سائلش، وجود گرد دور محملش شده براق در عروجش از وسائلش وقار، حائلش تمام پنج‌تن، ستون عالمند و لیک مایلش جنان عرش، منزلش و هرکه عازم خداست، کرده عشق را حمایلش اگرچه مانده در گلش ولی دلیل زینب است اوّلین دلایلش که هرکه با دلش به کربلا رود شود کمال، کاملش مسافر حسین را، دعا دعای زینب است تاج بر سرش کرم، نخی ز چادر نماز مادرش به ارث داده قدرت کلام را به کودکیش، حیدر است سلام انبیاء و اولیاء به محضرش ملائک خدا، ملازم ملازمان بارگاه اطهرش حسین روبه‌روی او چنان که آینه گرفته در برابرش حسین باورش، حسین یاورش حسین اوّل و حسین آخرش بنازم این شکوه را که در تمام لحظه‌ها دم‌پرش چو کوه ایستاده از طنین لشکرش به همرهش علی‌اکبرش در انتظار، هر برادرش که بشنود اوامرش ملازمان دیگرش، محارمش ز آل‌مصطفی و در کنارشان دو یادگار شوهرش دو یاس فاطمی، دو کودک دلاورش که هر دو هدیه‌های زینب است گفت با حسین عزیز من! همیشه گفته‌ام که یا مرگ، یا حسین خواهرت بمیرد آه مانده‌ای بدون آشنا حسین مانده از بضاعتم، دو گوهر گران‌بها حسین گرچه قابل تو نیستند برترین هدیه‌ها، حسین این دو کشته‌مرده‌هات را ببر میان کشته‌ها حسین اعتقادشان بود پس از خدا، حسین بریده‌اند دل ز ماسوا حسین که هیچ‌چیز نیست ماوراء حسین باز امر، امر توست؛ ماتشاء حسین رحم کن! قبول کن مرا حسین که لحظه‌های آخرت، تو را شوم آخرین فدا حسین از ازل نوشته، حقّ برای هر دو این بلا حسین شاه کربلا تویی و بعد رفتن تو! کربلا، بلای زینب است جان مادرت بیا و رحم کن به خواهرت تویی که دیده‌ایی فراق اکبرت تویی که دیده‌ای به زیر سمّ اسب، پاره‌ی تن برادرت بیا و رحم کن به خواهرت چگونه این دو یاورت نظرکنند شمر با لگد زند به پیکرت و تیغ را نهد به روی حنجرت به نیزه‌ها رود سرت سر علی‌اصغرت بگیرد آتش از ستم، تمام خیمه‌ها و رخت دخترت بیا و رحم کن به خواهرت که رحم تو، قبول بچه‌های زینب است